پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

پارسا پسر پاییزی من

پسر 4 ماهه ی من

به همین زودی 4 ماه از اومدنت به جمع ما گذشت و برا خودت مردی شدی دیگه عزیزم از تغییراتت تو این مدت بگم  که یاد گرفتی خنده صدا دار بکنی البته همیشه نه ولی بعضی وقتا که سر حال باشی آنچنان قهقهه هایی می زنی !!! بیشتر  هم برا مردها می خندی شیطون بلا ،البته به استثنای مامانی از این خنده های قشنگت هم کلی فیلم گرفتیم .    چند وقتی هست وقتی تو تشکت رو زمین می خوابی دور سر خودت می چرخی و مدام در حال دست و پا زدن و چرخیدن دور خودتی و با این حرکاتت رو زمین یه کمی از جایی که هستی جلو میای. هنوز کامل غلت نمی زنی ولی  پهلو به پهلو می شی ،فقط یه بار به حالت دمر در اومدی ....وقتی هم به حالت دمر می زارمت دیگه گردنت رو کامل ...
28 فروردين 1391

2 ماه گذشت

2 ماه با تمام  سختی ها و شیرینی هاش گذشت ... عزیزم 2 ماهه که از اومدنت کنار مامانی و بابایی می گذره و داری روز به روز شیرین تر و بامزه تر می شی خداروشکر که سختی های روزای اول تمام شد و دیگه با هم کنار اومدیم ،شب بیداری ها و گریه هات هم کمتر شده و خیلی پسر خوبی شدی .   از اوضاع و احوالات این روزا برات بگم که وقتی باهات حرف می زنم برام می خندی ،بعد خیره می شی به حرکت لبم و لبای کوچیکت رو مثل من می خوای حرکت بدی و حرف بزنی ،یه چیزایی هم می گی . وقتی از پیشت می خوام برم همین جور با  چشمات تا جایی که بتونی دنبالم میای ریزه میزه .   جدیدا یاد گرفتی که وسط گریه هات بغض کنی و خیلی سوزناک برام گریه می کنی تا دلم برات...
15 فروردين 1391

اولین 13 بدر

13 بدر امسال در کنار پارسا با شیر دادن و پوشک عوض کردن و آروغ گرفتن گذشت مامان جون اینا هم قرار بود برن مکه و ما ساعت 9 رفتیم بدرقه شون و ساعت 1 برگشتیم اینم عکس پارسایی در 13 بدر     ...
15 فروردين 1391

تقویم 91

همیشه وقتی تقویم هایی که با عکس بچه ها بود رو می دیدم دلم می خواست هر وقت بچه دار شدم براش درست کنم و امسال این کار رو برات کردم البته یه تقویم 4 نفری با عکسای پارسا و دختر عمه آوا و دختر دایی نیایش و ثنا جون  دختر دایی نیایش بهار با عکس های پارسا و آوا تابستان با عکس های ثنا و نیایش پاییز با عکس های پارسا و ثنا زمستان با عکس های آوا و نیایش ...
5 فروردين 1391

پارسا در اولین عید نوروز

سال 90 هم تمام شد این سالی که گذشت رو هیچ وقت فراموش نمی کنم چون خاطره های خوب زیادی ازش دارم ،خاطره 9 ماه بارداری ،زایمان و تولد تو ... امسال 3 نفری سر سفره هفت سین نشستیم و نوروز ما با وجود تو حال و هوای دیگه ای داشت . تو بهترین عیدی امسال ما هستی ،خدایا شکرت به خاطر این عیدی قشنگت نوروز 1391 اولین نوروز تو بود ایشالا که تا نوروز 1510، 120  بهار دیگه رو ببینی عزیزم مامان جون هم روز قبل از عید برات عیدی آوردن ،یه هفت سین به اندازه خودت با شکلات و شیرینی و آجیل و میوه و دو تا لباس خوشگل اینم عکس پارسایی با هفت سینش اینم پارسا اولین عیدش خونه مامان جون ...
4 فروردين 1391

ختنه کردن پارسا

بالاخره بعد از اصرار های مامانم و راضی شدن باباییت در 2 ماه و 25 روزگیت  رفتیم پیش دکتر قاعدی و به روش جراحی با دستگاه ختنه شدی . خیلی دلم برات می سوخت و فکر می کردم حالا خیلی گریه کنی ولی خیلی پسر خوبی بودی و گریه نکردی ،دکتر آمپول بی حسی  اولی رو که زد یه نق کوچیک زدی بعدش دیگه هیچی نگفتی ،اصلا نمی فهمیدی دارن چه کارت می کنن و فقط داشتی دستات رو می خوردی بعدش هم اومدیم خونه مامان جون و یه شب اونجا موندیم ،اولش پاهات رو که تکون می دادی دردت میومد و گریه می کردی که قطره استامینوفن بهت  دادم . دکتر گفت برای اینکه زودتر خوب بشی باید بیشتر بازت بذارم ،وقتی بازت می کردم خوشحال می شدی و کلی ذوق می کردی و دست و پا می زدی و حسابی...
17 اسفند 1390
1